غربال کردن. بیختن چیزی از غربال. غربال را به دست زدن: غربال بیختیم به عمری که یافتیم زر عیاردار به میزان صبحگاه. خاقانی. از غربال هوا کافور می بیخت. (مجلس اول سعدی). - آب با غربال بیختن (یا پیمودن) ، کاری عبث کردن. نظیر آب به ریسمان بستن و آب در قفس کردن و جز آن. (امثال و حکم دهخدا ذیل آب). - آب در غربال بیختن، کار بیهوده کردن. (فرهنگ نظام). رجوع به آب و غربال شود
غربال کردن. بیختن چیزی از غربال. غربال را به دست زدن: غربال بیختیم به عمری که یافتیم زر عیاردار به میزان صبحگاه. خاقانی. از غربال هوا کافور می بیخت. (مجلس اول سعدی). - آب با غربال بیختن (یا پیمودن) ، کاری عبث کردن. نظیر آب به ریسمان بستن و آب در قفس کردن و جز آن. (امثال و حکم دهخدا ذیل آب). - آب در غربال بیختن، کار بیهوده کردن. (فرهنگ نظام). رجوع به آب و غربال شود